شیرینی های زندگی3

سلام گلیاا خوبین  من اصلا از نظراتتون راضی نیستم ولی دلم سوخت گفتم قسمت بعدو بزارم   نجمه رو که درحال غرغر کردن بود ومی خواست حال اون پسره رو سر جاش بیاره می کشید رفتن به سمت مرکز خرید  وسط راه نجمه با عصبانیت بازوشو از دست فاطمه در اورد وگفت : اااه چرا نزاشتی حال اون پسرا رو سرجاش بیارم . فاطمه همون طور که نگاه های غضبناک معروفشو می کرد گفت : چون می دونستم حالا حالاها کوتا نمی یای پسره هم که معلوم بود از اوون هفت خطای روزگاره .

جمع پسرا :

هیونگ : واای نزدیک بودا کیوجونگ گفت : فکر کنم خارجی بودن آخه چهرشون کره ای نبود وشهر وهم بلد نبودن .

جونگ مین :تازه از همه مهم تر  این که مارو هم نمی شناختن واقعا که تتتتتت .

کیو جونگ دستش رو روی شونه ی هیون جونگ گذاشت گفت ک هی پسر کجایی؟ هیون جونگ گفت :هااا هیچی وبعد روبه یونگ سنگ وجونگ مین گفت: ببینم مگه شما نمی خواستین برای کنسرت واسه همه لباس مثل هم انتخاب کنید خوب زود باشید دیگه  یونگ سنگ گفت : خوب ماکه هستیم شما نیستی  هیون جونگ  با همون جذبه لیدری خاص خودش گفت : زود باشین دیگه مغازه ها تعطیل شدناپسرا هم نگاهی به هم انداختن ونگاه اخر روی هیونگ ثابت شد که اون گفت : ها چیه؟ باز چیکار کردم ؟جونگ مین در حالی که می رفت سمت ماشین پس گردنی نثار هیونگ کردو گفت :خاک تو سرت که خودتم به گند کاریات عادت کردی هیونگ تا خواست چیزی بگه صدای داد لیدرشون که می گفت بیاین ساکت شد ودنبال بقیه رفت.

 فردای اون روز همه دخترا اماده شدند تابه محل کار جدیدشون برن .

ولی در خانه پسرا:یونگ سنگ مشغول شونه کردن وحالت دادن موهاش بود وکیوجونگ درحال مرتب کردن خونه که مثل میدون جونگ بود ولی بقیه غرق خواب بودند .کیوجونگ در حالی که لیوان آب هویج جونگ مین که قبل از خواب خورده بود به اشپز خونه می برد ناگهان از دستش افتاد ولیوان متلاشی شد .که با صداش هیونگ از توی اتاق داد زد :هیولا کمک هیولا جونگی کمکک داداش هیون کمک یونگ سنگ سرش رو توی اتاق هیونگ کرد وگفت: ساکت بابا کیوجونگ بود. لیدرهم در حالی که چشمای پف کردشو می مالید گفت: ایش بابا چتونه بزارید بخوابیم کیوجونگ در حالی که مشغول جمع کردن شیشه خورده ها بود گفت: پاشو دیگه ظهرشد مگه نباید بریم استدیو .